اپیزود امروز پادکست اکوتوپیا راجع به نقش شانس است و اینکه کلا در مواجهه یا شانس چه کاری انجام بدهیم بهتر است. احتمالا برای شما هم پیش آمده که وسیلهای داشتهاید و فکر کردید برای شما خوش شانسی میآورد. مثلا خودم دوران دبیرستان خودکاری داشتم و فکر میکردم امتحانات را اگر با آن خودکار بنویسم احتمالا شانس موفقیتم بالاتر میرود.
اما موقعهایی که به هر دلیلی خودکار همراهم نبود استرس میگرفتم که امتحانم را خراب میکنم. درواقع فارغ از اینکه توانایی را دارم یا نه، اعتقاد داشتم که خودکار کاری میکند که امتحانم را خوب بدهم. یا برای مثال برخی افراد اگر پول عیدی از کسی بگیرند، در کیف خود نگه میدارند و بر این باورند که برای آنها برکت میآورد! یا خیلی از کاسبان قدیمی، به مشتری اول صبح اعتقاد زیادی دارند و تخفیف خوبی میدهند چون معتقدند این رفتار تا انتهای روز تاثیرگذار است.
هیچ اتفاقی شانسی نیست؟
دلیل این اتفاق چیست؟ این که ما به شانس اعتقاد نداریم و دوست داریم هر اتفاق و رویدادی که شانسی است را لباس واقعیت بپوشانیم و برای هرچیزی الگو پیدا کنیم و ریشهیابی کنیم تا علت را بفهمیم. علت اصلی این ماجرا این است که درکی از مفهوم شانس نداریم. عموما خوبیها را به خود نسبت میدهیم و وقتی شکست میخوریم، به بقیه! مثلا وقتی درسی را در دانشگاه پاس کردیم، میگوییم پاس شدم اما وقتی میافتیم، میگوییم استاد انداخت!
یکی از سختترین کارها این است که بین مهارت و شانس، تفاوت قائل شویم. اتفاقاتی که نتایج مثبت دارند، فکر میکنیم مهارت خودمان بوده است اما وقتی اتفاقی نتیجه نامطلوب میدهد، دنبال مقصر میگردیم.
ایراد کار این است که دنبال رفع اشتباهات نمیرویم و علت این است که over confidence داریم و این اعتماد به نفس بیش از حد باعث میشود فکر کنیم اتفاقات بدی که رخ میدهند، تقصیر ما نیست و شانس با ما یار نبوده است.
همه چیز به تصمیم درست محدود نمیشود
اما باید بدانیم تصمیم درست لزوما نتیجه درست نمیدهد؛ همانطور که تصمیم اشتباه، ممکن است نتیجه خوب دهد. تصمیم درست ممکن است نتیجه درست یا بد داشته باشد. مثلا ما یک تصمیم غلط میگیریم ولی عامل شانس باعث میشود نتیجه خوبی بگیریم. مثلا کسی کل داراییاش را میفروشد و در بورس یا بیتکوین سرمایهگذاری میکند. شانس میآورد و پولش چند برابر میشود و با اینکه تصمیمش اشتباه بوده، با شانسی که آورده است، نتیجه خوب میگیرد. به طور کلی کیفیت زندگی ما برآیند شانس و کیفیت تصمیمگیریهای ماست. هرچقدر تصمیمهای درستی بگیریم، اگر شانس نیاوریم ممکن است اتفاقهای بدی بیوفتد. در این پیزود میخواهیم راجع به نقش شانس صحبت کنیم.
بطور کلی برای بهتر کردن کیفیت تصمیم گیری خود، باید چرخه تصمیمگیری را بازبینی کنیم. یعنی وقتی نتیجهای فارغ از خوب یا بد بودن بدست آمد، فرآیند را بررسی کنیم. اما خیلی اوقات، این کار را انجام نمیدهیم و مثلا در صورت نتیجه خوب، تحلیل نمیکنیم که آیا این مهارت ما بوده یا شانس بوده است.
گفتیم درک تفاوت بین مهارت و شانس، کار سختی است. خیلی از تحلیلگران اقتصادی را میبینیم که از روی تصادف یا طبق قوانین احتمالات، یکسری پیشبینیهای درست داشته اند و فکر میکنند حالا تحلیلگر بزرگ و بدون خطای بازار هستند!
نادان خوش شانس
نسیم طالب جمله جالبی میگوید: کسی که خود را سرمایهگذار قابل و تحلیلگر حرفهای بازار می داند، در اصل یک نادان خوش شانس است! نکته مهم، عدم قطعیت است. یعنی این که نمیتوانیم با قطعیت صد درصد بگوییم این پیشبینی درست است. وقتی میگوییم عدم قطعیت، یعنی عامل شانس نیز دخیل است و باعث میشود پیشفرضهای ما درست از آب دربیاید یا خیر.
هر زمان هرکس پیشنهاد اقتصادی یا توصیهای به شما کرد، اولین سوال را از خود او بپرسید که خودتان این دارایی را دارید یا نه! اگر خودش این کار را انجام نداده اما به بقیه پیشنهاد میدهد، طبیعتا از روی هوا حرفی زده است. عامل تصادف و شانس باعث فریب ذهن میشود و یک تفکر اشتباه را تداعی میکند. ممکن است فردی سرمایهگذاری کرده باشد و با خوش شانسی، موفقیتی کسب کرده است و تصور میکند دانش تخصصی او بوده است که موجب این موفقیت شده است. باید توجه داشته باشیم شانس و تصادف همه جا هم برقرار نیست و در برخی مشاغل مثل پزشکی، حتما باید مهارت وجود داشته باشد.
شانس در بازار سرمایه
اما در بازارهای مالی که احتمالات دخیل هستند، شانس خیلی نقش پررنگی دارد. نسیم طالب حرف جالب دیگری میزند؛ وال استریت معاملهگران زیادی را به خود دیده است که سالها موفقیت کسب کرده اند اما در دورانی کوتاه، تمام داراییهای خود را از دست دادهاند. یکی از علتهای این موضوع این است که در موفقیتهای این افراد، عامل شانس دخیل بوده است و انسان همیشه روی دور شانس نیست. اینجاست که مشخص میشود مهارت ما دخیل بوده است یا صرفا شانس بوده است.
در زمان درست، در مکان درست
حتی از جف بزوس، مالک آمازون که درباره موفقیتش سوال رسیدند، جمله جالبی میگوید که به بحث ما بیربط نیست؛ او گفت زمانی که قطار داشت حرکت میکرد، در ایستگاه بودهام. یعنی در مکان و زمان مناسب حضور داشته و با خوششانسی و با تمام این عوامل، موفقیت خوبی برای رقم خورده است.
در نظر بگیرید جف بزوس مثلا اوایل کار خود، با بیماری قلبی یا با موقعیتی متفاوت از آنچه که بود، شروع میکرد. طبیعتا این نتایج خوب در این بازه زمانی برای او رقم نمیخورد. عامل شانس، واقعا عامل مهمی است.
عموما سعی میکنیم افراد موفق را الگوی خود قرار دهیم اما به عامل شانس توجهی نمیکنیم.
ممکن است از تجربههای این افراد، ایده بگیریم و آنها را الگو قرار دهیم اما طبیعتا ممکن است شانس با ما یار نباشد و به نتیجه دلخواه نرسیم. نکته مهمی که وجود دارد این است که افرادی که موفقیت شانسی کسب میکنند، همان شانس ممکن است برای آنها برعکس عمل کند و روی دور بدشانسی بیفتند و کل دارایی خود را از دست بدهند.
خوشه انگاری
اوایل بحث گفتیم ما دوست داریم برای هرچیزی یک الگو بسازیم. برای هر چیزی! مثلا وقتی به ابرهای آسمان نگاه میکنیم دوست داریم از آنها الگوی ذهنی بسازیم. این عمل ناخودآگاه و بدون فکر اتفاق میافتد. چون ذهن ما یک الگو میسازد و به آن پایبند است. چیزی که در علوم رفتاری به آن سوگیری خوشه انگاری میگویند؛ یعنی برای هرچیزی دوست داریم یک الگو داشته باشیم.

اما خیلی اوقات این الگو ممکن است غلط باشد. چرا؟ چون حجم دادههایی که در دسترس داریم کم است و با دادههای محدود خود، الگویهای جهانی میسازیم و دوست داریم همه جا به کار ببریم.
الگوهایی که در جهان مورد قبول هستند و با درصد بالایی اتفاق میافتند، آنهایی هستند که روی میلیونها دیتا امتحان شده اند و با هر بار انجام، باگ آنها گرفته شده است. مثل قوانین احتمالات در ریاضی که با تعداد بالایی دیتا درست شده است.
اما چون دسترسی ما به دیتاهای میلیونی امری نشدنی است، طبق دیتاهای محدودی که داریم، الگوسازی میکنیم. مثلا ۵ بار یک کار را امتحان میکنیم، نتیجه مشترک اتفاق میافتد و شروع به الگوسازی میکنیم.
اینجاست که خطا اتفاق میافتد و نسیم طالب به آن قوی سیاه میگوید. چیزی که باید قبول کنیم این است که نظریهها و فرضیهها، بدون قطعیت هستند. نسیم طالب میگوید همیشه فکر کنید فرضیه و الگوی شما درست درنمیآید و بدترین سناریو را درنظر بگیرید. آینده دارای عدم قطعیت است و در این صورت، عامل شانس، عامل بسیار پررنگ و مهمی است. پس طبیعتا نمیتوان بر اساس گذشته، آینده را پیشبینی کرد. هرجایی که انسان حضور دارد، دائما در حال تغییر است. مثلا در بورس، افراد فعال خود را دائما با شرایط موجود، منطبق میکنند و همین عامل باعث میشود تغییرات زیاد باشند و الگوهایی که ساختهاند، شکست بخورد.
بهترین یا موفقترین، مساله این است
نکته دیگر راجع به شانس این است که اگر در حوزه خود بهترین باشیم، دلیل نمیشود که در آن حوزه موفقترین فرد باشیم. خیلی اوقات میبینیم افراد ضعیفتر و بیاستعدادتر و بیلیاقتتر از ما هم هستند اما موفقترند. چرا؟ چون شانس آورده است! حتی تولد ما نیز یک شانس است. اینکه در خانوادهای فقیر بدنیا بیاییم یا ثروتمند؛ یا اینکه در خانوادهای درست حسابی بدنیا بیاییم یا خانوادهای داغون! شانس واقعا آمار مهمی است و اگر فردی در خانواده ثروتمندی بدنیا بیاید، با درصد احتمال بالایی تا آخر عمر خود شخصی ثروتمند باقی میماند و برعکس.
زندگی یک خط ممتد نیست
از این مسئله که گذر کنیم، اشتباه بزرگ ما این است که رویدادهای زندگی را خطی میبینیم اما زندگی خطی نیست و نقطه عطف نیز دارد. مثلا در حالت عادی خیلی افراد و بیزنسهای موفق را میبینیم که کار خود را انجام میدادهاند و بعد از یک نقطه عطف توانستهاند در حوزه خود بسیار موفقتر شوند و مسیر زندگی آنها تغییر کرده است.
یا مثلا کرونا یک نقطه عطف در زندگی محسوب میشود. یکسری افراد مثل هتلدارها و کسانی که در صنعت گردشگری مشغول بودند، در این دوران ضرر کردند اما کسانی که فروشگاههای آنلاین داشتند، فروشی تصاعدی داشتند. اشکال بزرگ در خطی دیدن دنیا این است که انتظار داریم نتیجه کار خود را بلافاصله بعد از انجام آن کار ببینیم اما این اتفاق نمیافتد و ما دلسرد میشویم؛ از کار دست میکشیم در حالی که ممکن بود نزدیک نقطه عطف باشیم و قبل از آن رها کرده باشیم.
عامل دیگری که وجود دارد، وابستگی به مسیر است. راهی که ما را به موفقیت یا شکست میرساند، به نحوه عملکرد ما خیلی بستگی دارد. مثلا اینکه پول را از چه طریقی بدست آورده باشیم، روی عملکرد ما موثر است. برندههای لاتاری را در نظر بگیرید. عموما این افراد خیلی زود پول را به باد داده و از دست میدهند. ایراد این است که وقتی در این دام بیوفتیم، شانس خطای تصمیمگیری خیلی بالاتر میرود. مثلا وقتی پولی را برنده میشویم، پول را خیلی راحتتر ولخرجی میکنیم نسبت به زمانی که این پول را در ازای اضافه کاری در محل کار دریافت کرده باشیم.
همه راهها به احساسات ختم میشود
عامل دیگری که باعث بیشتر یا کمتر شدن شانس اتفاق دیگری میشود، احساسات است که عامل مهمی در تصمیمهای ما است. چون خیلی اوقات نمیتوانیم منطقی تصمیم بگیریم. بطور کلی احساسات تاثیر بیشتری روی منطق دارند. معمولا تلاش میکنیم احساسات خود را با منطق توجیه کنیم. اما برعکس آن درست نیست یعنی تفکر منطقی نمیتواند روی احساسات اثر بگذارد.
راهکار این است که وقتی میدانیم مسیری درست است و به آن ایمان داریم، نگذاریم احساسات اثرگذار باشد و تصمیم احساسی بگیریم. حرف اطرافیان، اتفاقات روزمره و… روی احساسات اثر میگذارد و احساسات هم روی تصمیم ما تاثیرگذار است و باعث میشود شانش شکست بیشتری برای خود بخریم. کلا احساسات شانس شکست را بالاتر میبرد. مثلا احساسی تصمیم بگیریم یک چراغ قرمز را رد کنیم. اگر اتفاقی رخ ندهد، خوش شانسی آوردهایم اما با این تصمیم احساسی، شانس تصادف را بالاتر بردهایم.
سوگیری پسنگری
خطای دیگری که باعث تاثیر بیشتر شانس روی زندگی ما میشود، سوگیری پسنگری است. یعنی هر اتفاقی که میافتد بگوییم من میدانستم اینطور میشود. در این صورت ذهن ما تصور میکند از قبل از اتفاقا خبر داشته است. خیلی از تحلیلگران و افراد این سوگیری را دارند. کلا وقتی به گذشته نگاه میکنیم، رویدادها قابل پیشبینیتر به نظر میرسند. ایراد این است که فکر میکنیم آینده را نیز میتوانیم با همان کیفیت پیشبینی کنیم. کسی که آینده را بر اساس اتفاقات گذشته پیشبینی کند، احتمال مواجه شدن با خطا برای او بسیار بالا میرود.
عامل دیگری که باعث میشود شانس اشتباهات ما افزایش پیدا کند، اخبار است. پیگیری بیش از حد اخبار هزینه بالایی دارد. به چند علت:
- اخبار از نداشتن سواد رسانهای سواستفاده میکند و شیطنتهای رسانهای اتفاق میافتد.
- اخبار منفی عموما حجم بالاتری نسبت به اخبار مثبت دارد و ذهن ما به اخبار منفی بیشتر واکنش نشان میدهد و طبیعتا شانس شکست و ضرر بالاتر میرود.
ذات بازارهای مالی و اقتصاد، نوسان دارد. خیلی اوقات این نوسانات دلیلی ندارند اما تحلیلگران خیلی اوقات تلاش میکنند دلیل برای این کار پیدا کنند. این افراد تلاش میکنند تحلیلهای صحیح خود را پررنگتر نشان دهند و روی تحلیل درست خود تاکید میکنند و راجع به تحلیلهای غلط خود صحبت نمیکنند. اگر به آنها خرده بگیرید هم میگویند خطا، بخشی از کار ماست و تحلیلهای اشتباه خود را عامل خارجی در نظر میگیرند. همانطور که گفتیم، تفکیک مهارت و شانس برای این افراد، بسیار سخت است.
شانس عامل واقعا مهمی است و ممکن است باورهای اشتباه زیادی درباره شانس داشته باشیم. هر چقدر بیشتر مطالعه کنیم، خطای تصمیمگیری کمتر و شانس موفقیت بالاتر داریم. باید قبول کنیم عاملی به اسم شانس در جهان وجود دارد. در صورت موفقیت نیز بررسی کنیم این موفقیت بخاطر مهارت ما بوده یا صرفا خوش شانسی آوردهایم.
خیلی اوقات ممکن است پشت سر هم بدشانسی بیاوریم. ممکن است دچار بیماریهای مختلف شویم، تصادف کنیم یا بدشانسیهای دیگر که هیچ کنترلی روی آنها نداریم. تنها کاری که میتوان کرد این است که رفتار خود را کنترل کنیم و قبول کنیم کار دیگری از ما ساخته نیست و صرفا بپذیریم.