ما انسانها به طور ذاتی دوست داریم از نظر بقیه آدمهای خوب و صادقی جلوه داده شویم. و به طور ذاتی از آدمهای متقلب و بد ذات بدمان میآید. از طرفی خیلی از ما فکر میکنیم که واقعا انسانهای خوبی هستیم، یعنی دوست داریم باور داشته باشیم که دروغ نمیگوییم، دزدی و تقلب نمیکنیم و… ولی خود این باور یک دروغ بزرگ است. چون ما خیلی وقتها به خودمان هم دروغ میگوییم و این دروغ را باور میکنیم.
مثلا درنظر بگیرید در دانشگاه برای امتحان فرصت نکردیم درس بخوانیم و حالا روز امتحان تقلب میکنیم و اتفاقا نمره خوبی هم میآوریم. در صورتیکه بدون تقلب قطعا آن درس را رد میشدیم و بعد که نمرهها را در سایت میبینیم و متوجه میشویم که نمره خوبی آوردهایم خودمان هم باورمان میشود که این دانش ما بوده که پاس شدیم نه تقلبی که کردهایم.
ما همیشه برای تقلبهایی که انجام میدهیم یک توجیه منطقی داریم.
نکته اینجاست که ما به میزان کافی انگیزه برای دروغ گفتن و تقلب کردن و دغل بازی داریم و این کار را هم در ابعاد کوچک و بزرگ انجام میدهیم. حالا یک نفر اختلاس چند هزار میلیاردی میکند، یک نفر دیگر هم سرکار از وسایل شرکت استفاده شخصی میکند، ولی ذهن ما یک قابلیت عجیبی دارد به اسم قدرت توجیه گری!
ما برای تمام کارهای غلطی که انجام میدهیم یک توجیه خوب داریم. مثلا به راحتی دروغ میگوییم و توجیه میآوریم که این یک دروغ مصلحتی بوده یا مثلا توجیه میآوریم که تقلب کردن من سر جلسه امتحان آسیبی به کسی نمیرساند، جای کسی را هم قرار نیست بگیرم، پس تقلب میکنم. یا مثلا از اموال شرکت استفاده شخصی میکنیم و با اینکه میدانیم این کار، کار غلطی است ولی توجیه کردن را شروع میکنیم که من این همه در این شرکت کار میکنم پس حالا اگر از این وسایل استفاده کنم اشکالی ندارد، شرکت فلان سال حق من را خورده است، مدیرم آن روز مرا الکی جریمه کرده بود. اصلا حق داشتم که برداشتم!
یا مثلا در نظر بگیرید رفتیم از بانک پول گرفتیم، حالا وقتی به خانه میرسیم و پولها را میشماریم، میفهمیم کارمند بانک در شمارش پول اشتباه کرده و مثلا صدهزارتومان بیشتر به ما پول پرداخت کرده است. پیش خودمان میگوییم “در این کشور این همه دزدی میشود، حالا اگر این صدهزار تومان را من پس بدهم کل مشکلات کشور حل میشود؟
میتوان مثالهای مختلفی از این مدل توجیهها آورد. نکته مهم اینجاست که وسوسه و فرصت تقلب همیشه و همه جا وجود دارد ولی ما کارهای اشتباهمان را به راحتی توجیه میکنیم و برایش یک بهانه خوب هم جور میکنیم!
باید قبول کنیم که ما همگی دروغگو و متقلب هستیم حالا یکی بیشتر یکی کمتر. نکته اینجاست که تقلب کردن دیگران را کار اشتباه و غلطی میدانیم ولی تقلب و دو دره بازیهای خودمان را اصلا کار بدی نمیدانیم و برایش توجیه هم میآوریم.
ما که میدانیم تقلب و دروغ بد و اشتباه است، پس چرا تقلب میکنیم؟
یک سوال مهم اینجا پیش میآید: ما که میدانیم تقلب و دروغ بد و اشتباه است، پس چه اتفاقی میافتد که برای تقلب و دغل بازی خودمان توجیه میآوریم؟ وسوسه تقلب که همیشه وجود دارد پس چه میشود که خیلی وقتها در دامش میافتیم؟
پاسخ به این سوال به عوامل مختلفی بستگی دارد که در ادامه با هم بررسی میکنیم.
عامل اول: عادی شدن حس عذاب وجدان
یکی از مهمترین عواملی که باعث میشود ما به وسوسه تقلب و دزدی و دروغ جواب مثبت بدهیم عادی شدن حس عذاب وجدان و گناه و آن حس شرمساری است.
احتمالا شما هم شنیدهاید که مثلا میگویند قبح فلان چیز ریخته شد. مهمترین عاملی که باعث میشود قبح آن کار بد بریزد محیط است. وقتی در محیطی باشید که مثلا همه دروغ میگویند، دروغ گفتن برای شما هم یک چیز عادی میشود. یا مثلا در نظر بگیرید شما در یک ارگان دولتی بزرگ استخدام میشوید و اتفاقا کارمند صاف و صادق و مسئولیت پذیری هم هستید اما بعد از یک مدت میبینید که اکثر همکاران از زیر کار در میروند، مدیرتان را میبینید که رسما از اموال شرکت دزدی میکند، یک پروژه سوری تعریف کرده کارفرما هم برادرزاده خودش قرار داده که صرفا یک پول خوب به جیب بزنند!
حالا اگر شما مدتی در این شرکت بمانید، این دروغ و دزدیها کم کم برایتان عادی میشود، یعنی مثلا بعد از چند وقت به خودتان میآیید و میبینید که پایان نامه دانشگاه را با پرینتر شرکت پرینت گرفتهاید، دو ساعت از زمان کار کردنتان در شرکت گذشته ولی فقط در اینستاگرام کلیپ دیدهاید. حالا اگر بتوانید شما هم برای نزدیکانتان پارتی بازی میکنید.
اگر خیلی اخلاق مدار باشید و این کارها را هم نکنید، حداقلی ترین اتفاقی که برایتان میافتد این است که دیگر کار آن مدیر و همکاران را چیز بدی نمیدانید و این کارهای اشتباه برایتان عادی میشود.
عامل دوم: نسبت گرفتن
علت دیگر عادی شدن تقلب و توجیه گری کار اشتباهمان، نسبت گرفتن است. خیلی وقتها تقلب و دزدی در مقیاس خیلی کوچیک اتفاق میافتد. اجازه دهید مثال بزنم: تا الان افراد خیلی زیادی در ایران اختلاس کردند ولی وقتی اسم اختلاس میآید ما اولین اسمی که در ذهنمان مرور میشود خاوری است که ۳۰۰۰ میلیارد تومن اختلاس کرد!
ضربه سنگین کار خاوری پولی نبود که از کشور خارج کرد، ضربه اصلی این بود که قبح اینکار ریخته شد. در نظر بگیرید مدیرتان ۳۰۰۰ میلیارد اختلاس کرده و رفته، شما هم موقعیتش را دارید که با لابی گری ۲ میلیارد تومان وام بدون بهره به نزدیکانتان بدهید، الان در این حالت، طبیعتا خیلی راحتتر و با عذاب وجدان کمتر اینکار را میکنید نسبت به قبل از وقوع اختلاس!
چرا این اتفاق میافتد؟ چون ذهن ما نسبت میگیرد.
او ۳ هزار میلیارد برده برای عشق و حال، سهم من که این همه سال در این شرکت جان کندم ۲ میلیارد تومان نیست؟ حالا این مدل توجیه ها را برای خودمان شروع میکنیم!
یه نکته مهم دیگر که باید به آن توجه داشته باشیم این است که انجام یک عمل نادرست شانس ارتکاب تقلبهای بعدی را افزایش میدهد و این بسیار بد و خطرناک است چون تقلب مثل یک ویروس واگیردار است که به راحتی منتقل میشود.
شاید باورش سخت باشد ولی حتی یه کارمند دزد میتواند یک سازمان را دزد کند. ما ایرانیها ضرب المثل معروفی هم داریم که
میگوید یک بز گر گله را گر میکند، دقیقا در تقلب هم ای مثل صادق است و نکته بدتر از همه اینه که اگر رهبر و مدیر یک سازمان دزد و متقلب باشد این بزرگترین تهدید برای یک سازمان است چون کارمندهای یک شرکت چیزی نمیشوند که ما میخواهیم، آنها چیزی میشوند که ما هستیم!
یا به عبارتی بهتر کارمندهای یک سازمان در بلند مدت به مدیرانشان شبیه میشوند.
عامل سوم: محیط
آشپزخانه یک رستوران بزرگ را تصور کنید که ۱۰۰ نفر آشپز دارد، تجربه نشان داده که اگر یکی از این آشپزها شروع به دزدی کند (مثلا کمی برنج و گوشت و زعفران برای خودش بردارد و در کیفش بگذارد و به خانه ببرد) و بقیه آشپزها متوجه این موضوع بشوند، بقیه هم کم کم شروع به دزدی میکنند.
پس تا اینجا متوجه شدیم که عامل محیط چقدر عامل مهمی است. اما یک سوال مهم مطرح میشود، آن هم اینکه چرا در یک محیطی که همه تقلب میکنند، ما راحتتر تقلب و دزدی میکنیم؟ بخاطر حس تقسیم گناه!
عامل چهارم: حس تقسیم گناه
وقتی شما تنها فرد دزد یک شرکت باشید همه گناه و عذاب وجدان را سهم خودتان میدانید، ولی وقتی دو نفر باشید که این دزدی را میکنند، درد گناه هم بین این دو نفر تقسیم و نصف میشود و هرچه این تعداد بیشتر شود، شما سهم کمتری از گناه و عذاب وجدان نصیبتان میشود، علاوه بر این وقتی شرکت متوجه شود که فقط یک نفر هست که دزدی میکند او را به راحتی اخراج میکند ولی وقتی صد نفر دزدی میکنند، شرکت صد نفر را اخراج نمیکند و به یک جریمه ساده رضایت میدهد. پس حتی تاوان تقلب و اشتباه هم کمتر میشود. نکته مهم همین است، ما وقتی شریک جرم داشته باشیم خیلی راحتتر تقلب میکنیم.
عامل پنجم: کم شدن فاصله ذهنی!
بین ما و کارهای اشتباهی که میکنیم فاصله ذهنی وجود دارد، آن چیزی که ما را وسوسه میکند که تقلب و دزدی کنیم یا نه برعکس باعث میشود که ما از تقلب پرهیز کنیم به همین فاصله مربوط میشود. اجازه دهید با یک آزمایش جالبی که آقای دن آریلی انجام داد این موضوع را توضیح دهیم تا شفاف تر شود:
در یک خوابگاه دانشجویی در مسیر دانشجوها یک یخچال گذاشتند که شش عدد قوطی کوکاکولا داخلش بود، ارزش هر قوطی هم یک دلار بود. ولی یک کار دیگر هم کردند، کنار قوطیها شش اسکناس یک دلاری معادل ارزش کوکا کولاها قرار دادند. دانشجوها یخچال را که باز کردند، متوجه شدند که هم پول و هم نوشابه ها مال یک نفر دیگر است!
قبل از اینکه بگویم نتیجه آزمایش چه شد یک لحظه خودتان را در آن موقعیت تصور کنید، شما بودید چه کار میکردید؟
نتیجه آزمایش خیلی جالب بود. تمام نوشابههای موجود در یخچال ناپدید شد ولی کسی به پولها دست هم نزد. چرا این طور شد؟
به خاطر فاصله ارتکاب جرم.
ما بین برداشتن نوشابه و عمل سرقت فاصله بیشتری حس میکنیم درحالی که برداشتن پول فاصله خیلی کمتری با عمل سرقت در ذهن ما دارد. وقتی فاصله روانی ما با تقلب کم میشود، ما نمیتوانیم خیلی خودمان را گول بزنیم، اینجا دیگر توجیه گری هم قدرت چندانی ندارد.
این چیزی است که آقای دن آریلی به آن انعطاف پذیری شناختی میگوید. یعنی مهمترین عاملی که باعث میشود ما در برابر تقلب وسوسه شویم یا نشویم!
با مثلا درنظر بگیرید شما مدیر یک شرکت شدهاید، حالا هم به منابع مالی دسترسی دارید و هم به منابع فیزیکی، هیچکس هم متوجه نمیشود اگر از هرکدام استفاده شخصی کنید ولی با این حال خیلی برایتان راحت تر است اگر از نیروهای شرکت، اینترنت، کاغذ، خودرو و… برای کارهای شخصیتان استفاده کنید تا اینکه بخواهید معادل همان پول را از خزانه شرکت بردارید. این دقیقا به خاطر همین فاصله ذهنی و انعطاف پذیری شناختی است.
عامل ششم: خستگی و گرسنگی
یک ذهن خسته در مقابل وسوسه تقلب کاملا ناتوان است. اصلا یکی از علت هایی که کلی هدف میگذاریم و برنامهریزی م
یکنیم ولی برنامههایمان به هدف نمیرسند خستگی است. خسته میشویم و بیخیال برنامهها میشویم.
مثلا روی وزنه میرویم و متوجه اضافه وزن زیادمان میشویم، حالا تصمیم میگیریم که از فردا یک رژیم سخت بگیریم. پر قدرت شروع میکنیم ولی یک هفته نشده رژیم را میشکنیم. و حالا چون خسته میشویم توجیه کردن را شروع میکنیم:
“من که از اول هفته چیزی نخوردم، حالا یک همبرگر بخورم چیزی نمیشود.”
نکته بد ماجرا اینجاست که خستگی و فشار ذهنی نه تنها احتمال تسلیم شدن در برابر تقلب را افزایش میدهد بلکه باعث میشود ما بیشتر هم تقلب کنیم. مثلا شما اگر در حالت عادی رستوران میرفتید صرفا یک همبرگر سفارش میدادید. اما الان چون به شما فشار وارد شده علاوه بر همبرگر، یک سیب زمینی با پنیر اضافی و نوشابه هم سفارش میدهید.
کدهای اخلاقی بدهید تا امکان ارتکاب تقلب کاهش پیدا کند.
یکی از عواملی که باعث میشود ما کمتر تقلب کنیم دادن کدهای اخلاقی است. بیایید با هم یک آزمایشی که در این زمینه در اروپا انجام شده را بررسی کنیم:
دانشجوها را قبل از امتحان به دو گروه تقسیم بندی کردند، به گروه اول انجیل دادند و گفتند ده توصیه اخلاقی انجیل را بخوانید. به گروه دوم هم گفتند هیچ کار نکنید، همینطور بروید سر جلسه امتحان. نتیجه جالب بود، آنهایی که قبل از امتحان انجیل خوانده بودند، کمتر تقلب کردند!
منظور از کد اخلاقی تلنگر است. یک تلنگر کوچک، امکان ارتکاب به تقلب را کم میکند.
ما تمایل داریم خیلی از کارها را از راه تقلب پیش ببریم ولی در عین
حال خودمان را هم آدمهای خوب و صادقی بدانیم.
نکته اینجاست که ما همه تقلب میکنیم ولی نسبت به کسانی که تقلب میکنند حس بدی داریم، به عبارت بهتری ما تمایل داریم خیلی از کارها را از راه تقلب پیش ببریم ولی در عین حال خودمان را هم آدمهای خوب و صادقی بدانیم.
در یک همایش فارغ التحصیلی، یک بازیگر کمدین را دعوت کردند تا برای دانشجوها سخنرانی کند، سخنران شروع کرد از روشهای تقلب خودش در آن زمان دانشجوییش تعریف کرد، تقلبهایی که به روش منحصر به فرد خودش انجام داده بود را گفت. دانشجوها از شنیدن این روش ها هیجان زده شدند ولی نکته جالب اینجا بود که حس مشترکی بین دانشجوها شکل گرفته بود. حس بدی که نسبت به آن سخنران پیدا کرده بودند که چقدر این شخص دغل باز بوده!
دقت کنید کسانی دارند حس بد میگیرند که خودشان دانشجو بودند و اکثرشان در امتحانات مختلف، تقلب کردن را تجربه کرده بودند ولی از تقلب کردن یک نفر دیگر حس بدی گرفتهاند.
برای کم شدن دزدی، کلید را به دزد بدهید.
برای مقابله با تقلب راهکارهای مختلفی وجود دارد. بگیر و ببند و اخراج اتفاقا خیلی هم جواب نمیدهد. راههای راحتتر و سیاستمدارانهتری هم وجود دارد. مثلا در نظر بگیرید خدمتکار شرکت شما از خوراکیها دزدی میکند، چطور باید با او برخورد کرد؟
راهکار اول این است که اخراجش کنید ولی یک راهکار بهتر هم وجود دارد، آنهم اینکه بیایم روی در یخچال قفل بگذاریم و اتفاقا کلید را به خود خدمتکار بدهیم و به او بگوییم: “ببین من فکر میکنم اینجا یک نفر از خوراکیها دزدی میکند، به یک سری افراد شک دارم، پس بهتر است که کلید انبار فقط دست من و تو باشد تا کسی دزدی نکند.”
چه کار کردیم ؟ کلید را به دست دزد دادیم. شاید فکر کنید این خیلی کار احمقانهایست ولی نه اتفاقا روشی است که تعداد زیادی امتحان شده و جواب خوبی هم از آن گرفتهاند. چرا نتیجه گرفتند؟
اولا وقتی قفل میزنید، وسوسه را برای دزدی مهار کردید. دوم اینکه وقتی کلید را به خدمتکار میدهید با این کار حس مسئولیتش را قلقلک میدهید یا به عبارت بهتر با این کارت فاصله ذهنی بین دزدی را کم میکنید. قبل از این کار، شاید برداشتن یک سری خوراکی از انبار خیلی حس دزدی به طرف دست نمیداد ولی الان وقتی اعلام کردید که این کار دزدی است، فاصله ذهنی کم شده و
ذهن ممانعت بیشتری در مقابل دزدی کردن میکند.
از طرفی شما به آن خدمتکار دارید حس اعتماد میدهید و غیر مستقیم به او میگویید: “من به تو اعتماد دارم، دزد یک نفر دیگر است.” به عبارتی بهتر کاری میکنید که خدمتکار حس کند آدم خوب و صادقی است و همین کار باعث میشود نگذارد آن تصویر ذهنی را خراب کند. و از طرفی وقتی میگویید کلید را فقط من و تو داریم، دیگر خدمتکار متوجه میشود که اگر بخواهد چیزی بردارد خودش تنها متهم پرونده است!
پس میبینید که میشود بدون جنگ و دعوا، سیاستمدارانه انگیزه تقلب را کم کرد!
اقتصاد علم انگیزههاست.
نکته مهم صحبتهای این قسمت یک کلمه است: انگیزه
اصلا همه این حرفا را زدیم که به این جمله برسیم: آدمها به انگیزههای شخصیشان جواب میدهند. انگیزه را ما برایشان به وجود میآوریم، انگیزه اینکه تقلب بکنند یا نکنند. انگیزه اینکه دزدی بکنند یا نکنند.
یک درصد از مردم ریاکار و دزد هستند، اینها به دنبال بازکردن قفلها و دستبرد به خانهها هستند. یک درصد از مردم هم همیشه درستکارند و تحت هیچ شرایطی بی اخلاقی و دزدی نمیکنند. باقی مردم تا زمانی درستکارند که همه چیز درست باشد. اکثرشان اگر شرایط به نحوی رقم بخورد که به حد کافی وسوسه بشوند، ممکن است دست به کارهای خطا بزنند!
قفلها برای جلوگیری از نفوذ دزدها نصب نمیشوند! دزدها بلدند چطور قفلها را باز کنند. در حقیقت قفلها برای حفاظت از مردم نسبتا درستکار نصب میشوند تا آنها وسوسه نشوند و درستکار باقی بمانند! تمام آدمها پتانسیل خطا کردن را دارند، اما قیمت هر کسی با دیگری فرق دارد و آستانه وسوسه هر کسی با دیگری متفاوت است. نکته جالب اینجاست که افزایش پاداش حاصل از تقلب یا حتی احتمال در دام افتادن و لو رفتن، تغییری در میزان تقلب و دزدی ایجاد نمیکند. نکته مهم انگیزه است. این ما هستیم که انگیزه ایجاد میکنیم برای تقلب کردن یا ممانعت از تقلب.
چرا خیلی از افرادی که در کشور خودشان دزدی و خلاف میکنند، وقتی به یک کشور دیگر میروند دیگر این کارها ر
ا انجام نمیدهند؟
چرا ما در یک شرکت به راحتی دزدی میکنیم ولی در یک شرکت دیگر یک آدم خیلی خوب و سالم هستیم؟ ما که تغییری نکردیم، آن محیط و آدمهای آن محیط هستند که انگیزه تقلب و دزدی را برای ما فراهم میکنند.
آقای دن آریلی در همین زمینه آزمایش جالبی انجام داد:
در یک رستوران به تعدادی از مشتریان چند سؤال داد تا در ازای گرفتن ۵ دلار به این سؤالات جواب بدهند. موقع دادن پول، به جای ۵ دلار ۹ دلار به آنها داده شد و اینطور تظاهر کردند که حواسشان نبوده و اشتباها ۹ دلار داده شده است. بعضی از افراد صادقانه ۴ دلار اضافه را برگرداندند، اما عده ای هم به روی خودشان نیاوردند و ۹ دلار را در جیبشان گذاشتند و رستوران را ترک کردند. در
آزمایش دیگری همین کار تکرار شد، با این تفاوت که در هنگام گفت وگو با افراد، تلفن همراه پرسشگر زنگ میخورد، چند دقیقه با تلفن صحبت میکند و در انتها برای این که وسط گفت و گو با آنها به تلفن همراهش جواب داده و وقتشان را تلف کرده عذرخواهی نمیکند و به نوعی بی احترامی هم میکند. در این آزمایش تعداد کسانی که ۴ دلار اضافه را برگرداندند کمتر از آزمایش اول بود!
وقتی افراد احساس میکنند وقت آن ها بدون عذرخواهی گرفته شده، درصدد انتقام برمیآیند و پول بیشتری را که اشتباها به آنها داده شده را پس نمیدهند. نکته طلایی آزمایش اینجا است: مردم وقتی احساس میکنند از سوی دستگاه حاکم به آنها ظلم میشود یا حقشان در جایی خورده میشود، هرجا که دستشان برسد سعی میکنند تا با ریاکاری و دزدی این حق خورده شده را جبران کنند!
سخن پایانی: رفتار دولتها به شدت روی شکل گیری اخلاق در جامعه تأثیرگذار است.
به عبارت دیگر می توان گفت این سطح از دزدی، ریاکاری، ناهنجاری و بی اخلاقی در همه جوامع، به نوع تعامل دولتها با مردم برمیگردد! رفتار دولتها به شدت روی شکل گیری اخلاق در جامعه تأثیرگذار است و به سادگی میتواند مرزهای اخلاق را
جابه جا کند. وقتی الگوهای رفتاری حاکمیت به گونهای باشد که مردم احساس ظلم کنند، مردم به خودشان حق میدهند که هنجاره
ای اخلاقی و اجتماعی را نادیده بگیرند. اینجاست که ریاکاری، دزدی، تقلب، بیاخلاقی و… در جامعه پررنگ می شود و بعد از یک دوره زمانی، از اخلاق فقط یک نام باقی میماند.